فرهاد حسن سلطانپور
در بحث اخلاق و سیاست ، دو مقوله کلی در میان اندیشمندان و متفکرین اخلاق و سیاست مطرح است ؛ یکی اخلاق سیاسی است و دیگری سیاست اخلاقی است . در اخلاق سیاسی ، اخلاق تابع نظر و مشی سیاستمداران است و هر جا که سیاست سیّاسان اقتضا کند " اخلاق " از در توجیه و تفسیر رفتار آنان وارد می شود ، چنانکه حقیقت قربانی مصلحت و سیاست می شود و اخلاق چنین ذبحی را مقدس ، موجه و مشروع نشان می دهد . لنین می گوید اخلاق ما ، از مصالح و منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا به دست می آید و هنگامی که مردم از ما درباره اخلاق می پرسند می گوییم برای کمونیست ، کلیت اخلاق در نسبت و قیاس با آن نظم و دیسپلین آهنین و در مبارزه علیه استثمار معنا می یابد و غیر از آن هر چه هست اخلاق نیست ! ماکیاول نیز از مدافعان اخلاق سیاسی است . وی در کتاب " شهریار " می گوید هر عملی که برای بهبود وضع کشور انجام گیرد ، قابل توجیه است لذا بر طبق این نظریه سیاستمدار و مملکت دار می توانند برای منافع عمومی دست به هر گونه اقدام شدید و غیر عادلانه ای بزنند و به هر گونه حیله و فریبی متوسل شوند که در زندگی خصوصی نه تنها نفرت انگیز بلکه کاملا جرم شمرده می شود . وی در قسمتی از کتابش سوالی به این مضمون مطرح می کند که : « آیا دل مردمان را بدست آوردن بهتر است یا در دل آنها ترس افکندن ؟ » سپس خود پاسخ می گوید که « ممکن است پاسخ داده شود که به یک کرشمه هر دو توان کرد اما از آنجایی که محبت و ترس جمع شدنی نیستند ، لذا اگر بخواهیم یکی را بر دیگری مقدم بداریم ، آن دومی است چرا که مردم عموما حق ناشناس ، دورو ، منفعت طلب و گریزان از خطر هستند و حاضر به فداکاری و جان فشانی نیستند. » وی در فصل 18 از کتاب " شهریار " به صراحت بیان می کند که حفظ ایمان بسیار پسندیده است اما فریب و دورویی و شهادت به دروغ و کذب و ریا برای حفظ قدرت سیاسی لازم و موجه است .
هم اکنون در غرب رفتار سیاسی سیاستمداران بر سیاست پراگماتیستی و ماکیاولیستی و در واقع برآمدی از اندیشه های رئالیسم و نئو رئالیسم است . اگر زمانی کانت از وجدان اخلاقی سخن می گفت و حداقل هایی از فضیلت مندی را تعیین می کرد اکنون در غرب ، اخلاق بدل به یک سری مواد آیین نامه ای شده است چنانکه دیگر کسی از یک سیاستمدار انتظار اخلاق مداری را ندارد .
در مقابل اخلاق سیاسی ، ارتباطی دیگر بین اخلاق و سیاست مطرح است و آن سیاست اخلاقی است که سیاست ورزی تابع اخلاق است و علی (ع) مدافع سرسخت سیاست اخلاقی است آنجا که می فرمایند : « ارزش حکومت بر شما از کفش پینه زده کمتر است مگر اینکه حقی برپا داشته شود و از باطلی جلوگیری بعمل آید .»
در حالیکه ماکیاول قدرت را هدفی غایی می پندارد و از هر وسیله ای برای دستیابی به آن سود می جوید ، جرج جرداق می گوید آنچه که موجب شد علی (ع) خلافت را بپذیرد ، خطری بود که " عدالت اجتماعی " را تهدید می کرد .
از جمله شاخصهای عمده در اخلاق سیاسی از دیدگاه امام علی (ع) تقوی سیاسی ، رعایت انصاف ، عدالت و مبارزه با ظلم و ستم در جامعه است . ایشان در فرازی از نامه خود به مالک اشتر می فرمایند : « با خدا به انصاف رفتار کن و از جانب خود و خویشان نزدیک و هر رعیتی که دوستش داری ، درباره مردم انصاف را از دست مده که اگر نکنی ستم کار باشی .» در واقع ایشان به قدرت به عنوان " به ما هو قدرت " نگاه نمی کنند بلکه قدرت و سیاست را فقط ابزاری برای جلوگیری از حدوث هر نوع باطل و ابطال هر نوع حقی می دانند و آن را وسیله ای برای دستیابی به اهداف والای انسانی به حساب می آورند . همانطور که افلاطون و ارسطو نیز چنین نگره ای به سیاست داشتند ، آنجا که ارسطو می گوید جامعه سیاسی باید فضیلت مند باشد .